جدول جو
جدول جو

معنی نیم تن - جستجوی لغت در جدول جو

نیم تن
(تَ)
نیم تنه. آرخالق. (برهان قاطع). جامۀ دامن و آستین کوتاه که نیم تنه نیز گویند و به کنایه و مجاز لنگ رانیز گویند. (از رشیدی). جامه ای باشد کوتاه مر زنان را. (از جهانگیری). رجوع به نیم تنه شود:
نیم تنی تا سر زانوش هست
ازپی آن بر سر زانو نشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیم تن
تصویر سیم تن
(دخترانه)
آنکه تنی سفید چون نقره دارد، نام یکی از همسران بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیم تنه
تصویر نیم تنه
لباس کوتاه مردانه یا زنانه که قسمت بالای تنه را می پوشاند، مجسمه ای که نیمۀ بالای بدن را نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم تخت
تصویر نیم تخت
نیمکت، صندلی پهن که چند نفر بتوانند روی آن پهلوی هم بنشینند، نیم تخت، نیم دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم رخ
تصویر نیم رخ
نیمۀ صورت، ویژگی عکس یا تصویری که نصف صورت را نشان بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم لنگ
تصویر نیم لنگ
ظرفی که کمان را در آن می گذارند، قربان، ترکش، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیم تن
تصویر سیم تن
کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیم بدن، سیمین بدن، سیم اندام، سیم بر، سیمین بر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم پز
تصویر نیم پز
گوشت یا چیز دیگر که خوب پخته نشده باشد، نیم پخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
تخم مرغ یا چیز دیگر که خوب پخته و سفت نشده باشد، کنایه از چیزی ناقص و ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم رو
تصویر نیم رو
نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم چند
تصویر نیم چند
برابر نصف، به اندازۀ نصف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم ترک
تصویر نیم ترک
کلاه خود، خیمۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ)
نصف بار. تقسیم شده به دو. (ناظم الاطباء). نیم تاه. نصف شده. تقسیم شده به دو بخش. (فرهنگ فارسی معین).
- نیم ته کردن، تقسیم کردن. به دو نصف کردن. (ناظم الاطباء).
- ، از کمر گرفته انداختن. (غیاث اللغات). از کمر گرفته دوتاه کردن کسی را. (آنندراج) :
یکی نیم ته کرده قصاب وار
بسی قوچ جنگی در آن کارزار.
هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
املس. که تنی نرم و لطیف دارد. عرصم. عرصام. عراصم: شبوط، نوعی ماهی نرم تن خردسر باریک دم گشاده میان برشکل بربط. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اسبی که پوست تن وی براق بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
از زن کمتر:
پرستنده را گفت کای نیم زن
نه زن داشت این دلو و چرخ و رسن.
فردوسی.
مرد تمام آنکه نگفت و بکرد
و آنکه بگوید بکند نیمه مرد
آنکه نه گوید نه کند زن بود
نیم زن است آنکه بگفت و نکرد.
شمس تبریزی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
وزنی معادل بیست سیر. (یادداشت مؤلف). نصف یک من. (فرهنگ فارسی معین) ، رطل، در اصطلاح می فروشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
نیم تن. آرخالق. (از برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ آستین و دامن کوتاه که نیم تن را فروپوشد. (انجمن آرا). قسمی جامۀ کوتاه و بیشتر زنان را که نیم بالای تن پوشد. کت. (یادداشت مؤلف) : پیک نیم تنه را به طلب منادی زن چرخ ابریشم دوانید. (نظام قاری ص 141) ، عکس نیم تنه، عکس که نیم زبرین تن را نماید. (یادداشت مؤلف). تصویر یا مجسمه ای که از کمر به بالا رانشان دهد، در کوتاه که به اندازۀ نصف در است. قسمی در چون نیمۀ دری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم جان
تصویر نیم جان
فرسوده، خسته، جان به لب رسیده، نیم جان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پر
تصویر نیم پر
ظرفی که تا نیمه دارای چیزی باشد: نصفه، آنچه که بنصف رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم من
تصویر نیم من
نصف یک (من)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ته
تصویر نیم ته
تقسیم شده به دو بخش نصف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم تن
تصویر نرم تن
بشیرینی از گلشکر نوش تر بنرمی زگل نازک آغوش تر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پز
تصویر نیم پز
نیم پخته نیم پخت
فرهنگ لغت هوشیار
نیماتاج تاج پارسی است تاج کوچک مرصع بجواهر جقه، تاجی که از دیبای مرسع بجواهر سازند و بر سر عروس گذارند: (جامه ای دارد زلعل و نیم تاجی از لباب عقل و دانش بر دو شد تا ایمن از وی نغنوی (حافظ. 3678 در وصف دختر رز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم تخت
تصویر نیم تخت
نیمکت، تختی کوچک که بر بالای آن خوابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامختن
تصویر نامختن
ناآموختن نیاموختن مقابل آمختن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خند
تصویر نیم خند
نیم خنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم تنه
تصویر نیم تنه
((تَ نِ))
لباس کوتاه مردانه یا زنانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم ته
تصویر نیم ته
((تَ))
نیم تاه، تقسیم شده به دو بخش، نصف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیم تن
تصویر سیم تن
((تَ))
کسی که تن سفید دارد، سیمبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم تنه
تصویر نیم تنه
آرخالق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
جلیقه، کت
فرهنگ گویش مازندرانی